سلام گلم بالاخره به اصرار دوروریا وبه لطف خدا زیارت امام رضا قسمتمون شد اول که قرار بود منو زنداداشو آبجیم بریم بعدش سه نفر دیگه م اضافه شدن البته کوچلو ها یعنی یوسف و یسنا م بودن کلا سفر خوبی بود من که بیشتر حرم بودم یه بارم که رفتم برا زیارت پنجره فولادی یه زائر خیلی خالصانه و با آواز یا به نوعی مداحی حاجتشو میگفت که خییییلی به دلم نشست و یه بارم که نماز صب رفتم و بارون میزد تنها بودم تو صحن باب و رضا نسشتم به یاد بابام ... روحش شاد تا اینکه هوا روشن شد برگشتم از کارای یوسف بگم یه دستبند براش بافته بودم همش دستش بود اونجا شسته بود ...